حبس ارامش بخش مرگ


حرفهایی برای نگفتن

هر کس توتمی دارد توتم من قلم من است

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح


 

 

حبس آرامش بخش مرگ

 

 

آرام پلکهایم را میگشایم و چشم به ستارگان پرنور شب می سپارم.. تک تک خاطره ها در ذهن اشفته ام تکرار می شود و احساس فراموش شده و کم رنگ قلب کوچکم مانند ستاره ای پرفروغ رنگ میگیرد....حس کردن قطره های سرد اشک روی گونه ها یم آن چنان سخت نیست. باد سرد موهای آشفته و بلندم را به حرکت  وادار می کند  و من باز هم در خیالم گم میشوم.

دل کوچکم برای سخن های ناگفته ی قلبم میسوزد مغرور بودنم اجازه ی بروزشان را به من نمیداد...غرور غرورو باز هم غرور...ای کاش میدانستم چه از وجود بی نهایت سردم میخواهد که تا روز های پایانی زندگیم نیز مرا رها نمی کند...غروری که انجام خیلی کارها حتی پایین آمدن اشک هایم در حضور دیگران را برایم منع کرده بود...صدای باد مرا به خود می آورد آرام به جلو حرکت میکنم جراتش را یافته ام تا جسم بی روحم را به آغوش شیرین مرگ بسپارم...مرگ شیرین برای من!

روی پشت بامی ایستاده ام که آن همه ستاره و یک ماه بی صبرانه تبسمی از جنس نور را به من هدیه می دهند اما مرگ و نابودی  بی حضور او تنها خواسته ی من شده .....قطرات الماس گونه ی اشک تصویر خطی صاف را روی گونه هایم طرح بسته اند..

 نه نمی توانستم من آن کسی نبودم که بتوانم با نیستی روبه رو شوم.....پرده های بلند اتاقم را کنار زدم لباسم بلندم روی زمین کشیده میشد ...نگاهم به در شیشه ای اتاقم افتاد وستاره ها باز هم به من لبخند میزدند....به آیینه چشم دوختم به چشمان درشت مشکی ام که با قطره های اشک آراسته شده..باور نمیکنم دختری که به من می نگرد خودم باشم...خستگی باز هم مرا بازنده ی بازی خود کرد و جسمم را به آغوش خواب سپرد!

نجوا های شبانه با پروردگارم پیمان های یاد شده با او را به خاطر می اورم آرمان هایم آرزو های دخترانه ام خواسته ها و احساس های گیج کننده ام همه و همه را رویایی که در خواب دیدم ،به من یاداوری کرد!

پرتو های درخشان آفتاب را روی پوستم احساس کردم پلک هایم را با نرمی گشودم و آرام از تختم پایین امدم پردهارا کنار زدم....خوشحال بودم لبخند میزدم...احساسم را فراموش کردم و ارامش میخواستم

هدف های زندگیم آرزو هایم و کسانی که بی نهایت دوستشان داشتم چگونه میخواستم همه این ها را ترک کنم؟به افکار احمقانه ی شب گذشته ام خندیدم در جلد دختر نوجوانی خود را پنهان کرده بودم که میخواستم خدایم جانم را بگیرد میخواستم زندانی از مرگ مرا از خاطرات درد ناک گذشته ام برهاند

این بزدلانه ترین کاری بود که می توانستم انجام دهم!!

ثانیه ها میگذرند انسان ها عوض می شوند باور ها اعتقادات و احساساتشان تغیر می کند ومن هم دختر دل باخته ی غمگین گذشته نبودم که هر لحظه قالب تهی می کرد....!

من کسی هستم که باید باشم

 این بار من به افتاب لبخند میزنم!

تبسمی نه از جنس غم و اندوه و توام با خواهش مرگ بلکه از جنس لطیف زندگی کردن و بی دغدغه  خواهان ارامش بودن....!

 

 


نظرات شما عزیزان:

ساعت20:07---13 مهر 1391
مرسی شکلات خانم حتما اهنگ هم میزارم اگه چیزای دیگه هم کم داشت بگو این وب متعلق به همه عزیزان است!!!

شکلات
ساعت19:00---13 مهر 1391
ایول خیلی خوشم اومد خیلی قشنگ بوداگه اهنگ هم باشه عالی میشه


ساعت16:13---9 مهر 1391
به نویــــــــــسنده ی این متن بگو ی بوس خوشکل از من طلبکاره....خداییش عاشق قلمش ام.....
بعضیا بهش میکفتن خوش قلم مرسی اریانا خانم بهش برسی انشالله


توتم
ساعت10:30---7 مهر 1391
سلام دوستان خوشحال میشم نظراتتونو ببینم این متنو یکی از دوستام نوشت نظرات خود را اعلام کنید
هر گونه پیشنهاد یا انتقاد را قبول میکنیم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: حبس ارامش بخش مرگ*, *حبس مرگ*, *,
♥ پنج شنبه 6 مهر 1391 21:44 بـ ه دستانــ توتم ♥


طراح : صـ♥ـدفــ